ادعاهای آخرالزمانی داعش

مبلّغان داعش چنین وانمود می کنند که آنها یاران و سپاهیان امام مهدی (عج) در دوران ظهور هستند. این گروه با استناد به احادیث جعلی و ضعیف، حتی گاه بدون توجه به ظاهر این احادیث، بر آن است که خود را با تحولات عصر ظهور مرتبط کند.

به گزارش مشرق، آخرالزمان در اصطلاح به آخرین دوره حیات انسان ها پیش از پایان عمر جهان گفته می شود. به عبارتی این دوره  با ولادت پیامبر اسلام آغاز می شود و با شروع رستاخیز پایان می یابد. در همین دوره حوادث مربوط به ظهور منجی عالم بشریت رخ می دهد و جهان شاهد تحولی عظیم خواهد بود. پرچم حق و عدالت بر جهان چیره و ظلم و فساد و بی عدالتی ریشه کن می شود. 

موضوع آخرالزمان و احادیث مربوط به آن، از مقولاتی است که گروه های تکفیری ازجمله داعش به آنها پرداخته اند. داعش نام ارگان رسمی خود را «دابِق»  گذارده است. دابق، شهری بسیار کوچک در سوریه است. این شهر از نظر نظامی اهمیت خاصی ندارد. با این حال، تروریست های داعش، با پافشاری و دادن تلفات سنگین، آن را اشغال کردند و سپس به جشن و پایکوبی در آن پرداختند.

دلیل این سماجت در اشغال دابق، حدیثی است که داعشی‌ها مدعی هستند ابوهریره از پیامبراکرم (ص) نقل کرده و در کتاب «صحیح مسلم» ج14 صفحه 85 آمده است: «لا تقوم الساعة حتى ینزل الروم بالأعماق أو بدابق فیخرج إلیهم جیش من المدینة، من خیار أهل الأرض یومئذٍ،.. ویقتل ثلث أفضل الشهداء عند الله، ویفتح الثلث لا یفتنون أبداً، فیفتحون قسطنطینیة... فیتنزل عیسى بن مریم صلى الله علیه وسلم،...  فإذا رآه عدو الله ذاب کما یذوب الملح فی الماء،...» «قیامت برپا نمی شود تا زمانی که رومیان به اعماق یا دابق هجوم می آورند.

پس در آن روز لشکری از مدینه که از خوبان اهل زمین هستند به سوی آنها روانه می شوند. پس یک سوم آنها کشته می شوندکه برترین شهدا نزد خداوند هستند و یک سوم دیگر فاتح می شوندکه به هیچ فتنه ای دچار نمی گردند. سپس قسطنطنیه را فتح می کنند...پس در آن زمان عیسی مسیح نزول می کند... پس چون دشمن خدا او را می بیند، مانند نمک در آب حل می شود...»                                                                                                                                                                                  

طبق این حدیث، پیش از وقوع قیامت، مسلمانان با رومی‌ها در دابق می جنگند و با تحمل تلفات سنگین، این شهر را تصرف می کنند. مسلمانانی که کشته می‌شوند، برترین شهدای اسلام هستند. این حدیث از ابوهریره نقل شده است که روایات او از اعتبار  برخوردار نیست. با این وصف اگر کمی در ظاهر این روایت دقت کنیم، تناقض گویی های نظریه پردازان داعش روشن می شود.

در متن این روایت آمده که رومی ها به دابق می آیند. اما رومی ها وارد دابق نشده اند بلکه داعش در پی یک درگیری نظامی وارد دابق شد. طبق این روایت، لشکریانی از مدینه می آیند و با رومی ها می جنگند، در حالی که نیروهای داعش از مدینه نیستند بلکه جمع زیادی از آنها از کشورها و نقاط مختلف جهان در سوریه گرد آمده اند. در روایت همچنین به نازل شدن حضرت عیسی اشاره شده که تاکنون چنین اتفاقی نیفتاده است.

داعش همچنین به احادیثی استناد می کند که بر فضیلت شام دلالت می کند: «سیصیر الامر إلى أن تکونوا جنودا مجنده جند بالشام وجند بالیمن و جند بالعراق، علیک بالشام فإنها خیرة الله من أرضه یجتبی إلیها خیرته من عباده، فان أبیتم فعلیکم بیَمنکم واسقوا من غُدُرکم، فان الله تعالى قد توکل لی بالشام وأهله » «امور چنان خواهد شد که در آینده، سپاهیانی شکل خواهند گرفت. سپاهی در شام، سپاهی در یمن و سپاهی در عراق. بر تو باد شام، پس آنجا زمین برگزیده خداوند است که بهترین بندگانش را به سوی آنجا می فرستد، اگر به شام نرفتید پس بر شما باد یَمن تان (یعنی به یمن بروید) و از غدیرهاتان سیراب شوید. به درستی که خداوند متعال درباره شام و اهل آن به من سفارش کرده است.»[1]                         

نشریه دابق، ارگان رسمی داعش، نیز مملو از نشانه های آخرالزمانی است که این جریان، خود را به آن منتسب می کند.

داعش در نشریه شماره 2 دابق در صفحه آخر، حدیثی را از قول پیامبر(ص) از صحیح مُسلم نقل می کند که خود را مصداق عینی آن می داند: «تغزون جزیرة العرب فیفتحها الله ثم فارس فیفتحها الله ثم تغزون الروم فیفتحها الله ثم تغزون الدجال فیفتحه الله » «شما با ساکنان جزیرة العرب می جنگید پس خدا آنجا را فتح می کند (شما را پیروز می کند)، سپس با فارس می جنگید و خدا آن را نیز فتح می کند (شما را پیروز می کند) و نیز با روم می جنگید و آنجا را نیز خداوند فتح می کند (شما را پیروز می کند) و در نهایت با دجال خواهید جنگید و خدا بر او پیروزخواهد شد...»[2]  

در شماره 5  نشریه دابق، تصویری از برافراشته شدن پرچم خلافت داعش برفراز کعبه به نمایش درآمده و در پیشگفتار درباره فتح روم و بیت المقدس در آخرالزمان به دست داعش چنین نوشته شده است: «پرچم خلافت بر فراز مکه و مدینه برافراشته خواهد شد، حتی اگر منافقان و مرتدان آن را کوچک بشمارند. پرچم خلافت بر فراز بیت المقدس و روم برافراشته خواهد شد، حتی اگر یهودیان و صلیبیان آن را خوار بشمارند. سایه این پرچم پر برکت چنان گسترده خواهد شد که همه غرب و شرق زمین را در بر می گیرد و جهان را از حقیقت و عدالت اسلامی آکنده خواهد کرد و به دروغ و استبداد جاهلیت نوین پایان خواهد داد، حتی اگر آمریکا و ائتلاف تحت مدیریت او از آن متنفر باشند.»

در نشریه شماره 4 دابق، تصویر روی جلد برافراشته شدن پرچم داعش را برفراز میدان سن پیتر(st. peter’s ) در واتیکان نشان می دهد. در صفحه اول این نشریه جمله ای از ابومصعب زرقاوی نقل شده است که به مواجهه «لشکر اسلام » و غرب در دابق در آخرالزمان اشاره دارد: «این جرقه ای است که در عراق زده شده است و به اذن الهی دامنه آتش آن لشکر صلیبی غرب را در "دابق" فرا خواهد گرفت.»[3] منظور نشریه دابق از «لشکر اسلام »، همان نیروهای داعش است.

 در همین شماره به سخنان محمد العدنانی، سخنگوی وقت گروه تروریستی داعش که بعدها کشته شد نیز درباره شکست رومیان از مسلمانان (داعش) در آخرین نبرد اشاره شده است: «ما شما را شکست خواهیم داد، اما این بار با گذشته فرق خواهد داشت. چراکه این آخرین نبرد خواهد بود و دیگر شما هرگز به ما یورش نمی برید... ما، به اذن خداوند، رم را تسخیر می کنیم، صلیب ها را می شکنیم و زنان شما را به بردگی خواهیم گرفت. این وعده خداوند به ماست و در وعده او خلافی نیست.» وی در ادامه به حدیثی از پیامبر درباره فتوحات آخرالزمان اسلام اشاره می کند که پیامبر می فرماید: اول شهر هرقل (قسطنطنیه) و بعد روم فتح خواهد شد. وی به زعم خود می پندارد که این حدیث، وعده نصرت خداوند به داعش برای شکست مخالفانش است که اول قسطنطنیه (استانبول) و بعد روم را فتح خواهند کرد.[4]

داعش در خیال پردازی آخرالزمانی خود، ابوبکر البغدادی را خلیفه مسلمین می داند که با ظهور مهدی، رهبری را به او واگذار می کند. به باور داعشی ها مجاهدان به اصطلاح دولت اسلامی (داعش) همان یاران حضرت هستند که درکنار او با کفار می جنگند. در نشریهThe Islamic state  داعش در مقاله ای به تشریح حال و هوای عصر ظهور و جنگ آخرالزمان می پردازد: «به زودی دولت اسلامی دنیای عرب را فتح می کند.

آماده سازی این هدف الان شروع شده، بعد از چند سال جنگ (احتمالا تا  سال 2020)، مهدی از مدینه به مکه می آید و همه مسلمانان جهان گرد او جمع می شوند. بعضی افراد مؤمن در رؤیای صادقه خود دیده اند که مردی با عمامه سیاه (منظورشان ابوبکر البغدادی است) رهبری خود را به مردی با عمامه سفید واگذار می کند.

در تفسیر این رؤیا باید گفت مرد با عمامه سفید همان مهدی است. در طول این زمان، (به اصطلاح ) دولت اسلامی، شیعیان ایران را از بین می برد و ایران را به حکومتی  سنی تبدیل می کند. وقتی که ایران سنی شد، مجاهدان دولت اسلامی از خراسان با مجاهدان دولت اسلامی از جهان عرب ادغام می شوند. در این زمان «ملحمه» (جنگ آرماگدون) آغاز می شود. فتح ایران، هشداری برای رومیان است چرا که می دانند آنها هدف بعدی دولت اسلامی (داعش) هستند.

دولت اسلامی با 80  پرچم و بیش از 100 هزار سرباز، برای جنگ به دابق (نزدیک مرز سوریه و ترکیه ) وارد می شود و این جنگ آخرالزمان است. اتفاق بزرگی که در کتاب مقدس مسیحیان نیز ذکر شده است... رومی ها از سمت غرب وارد سوریه می شوند. باید خاطرنشان ساخت که حکام دست نشانده در سرزمین های اسلامی نیز سقوط می کنند و گروه های مسلح دولت اسلامی با استقرار در این سرزمین ها، از موشک های به جامانده از رژیم های دست نشانده، برای جنگ با اروپا استفاده می کنند.»[5]

داعش از طریق ساخت انواع کلیپ های تبلیغاتی، از گفتمان مهدویت و روایت پرچم های سیاه، برای مشروعیت بخشی به اقدامات خود سوء استفاده می کند. چنانچه برخی از امامان جماعت همسو با جریان های تکفیری در کشورهای اروپایی، استرالیا و سایر نقاط جهان، به تمجید و ستایش از رایات سود ( پرچم های سیاه ) می پردازند. آنها با این ترفند، جوانان مسلمان آن کشورها را برای پیوستن به داعش و سایر گروه های تکفیری ترغیب می کنند. به عنوان نمونه، یک امام جماعت در استرالیا در سخنرانی های خود از آمدن جیش خراسان یاد کرده است و طالبان و جریان های جهادی و تکفیری را تبلیغ می کند. او در برنامه هایش تیزرهای تبلیغاتی داعش و پرچم های سیاه آن را مورد استفاده قرار می دهد. [6]

ارزیابی ادعاهای آخرالزمانی داعش با روایات:

مبلّغان داعش چنین وانمود می کنند که آنها یاران و سپاهیان امام مهدی (عج) در دوران ظهور هستند. این گروه با استناد به احادیث جعلی و ضعیف، حتی گاه بدون توجه به ظاهر این احادیث، بر آن است که خود را با تحولات عصر ظهور مرتبط کند. داعش با دروغ پردازی، خود را به عنوان جریانی مطرح می کند که به ظهور دولت مهدی متصل است تا مشروعیت بیشتری کسب کند و عده زیادتری از ساده لوحان را بفریبد.

آنان با استناد به احادیث «رایات السود» (پرچم های سیاه) که در آخرالزمان با مهدی بیعت خواهند کرد، خود را مصداق عینی آن معرفی می کنند: «اذا رأیتم الرایات السود خرجت من قبل خراسان فأتوها ولوحبوا علی الثلج فان فیها خلیفة الله المهدی » «وقتی پرچم های سیاه را دیدید که از سوی خراسان می آیند، به سراغ آنان بروید، گرچه به حرکت روی برف (یخ) باشد، چون خلیفه خدا، مهدی، در میان آنهاست.»[7]  

هم در روایات شیعه و هم در روایات اهل سنت، به حرکت پرچم های سیاه در آخرالزمان اشاره شده است. البته درمورد اینکه صاحبان این پرچم ها چه کسانی هستند و حرکت آنها در چه زمانی است، بین متخصصان امر اختلاف نظر وجود دارد. در روایات مربوط به آخرالزمان، چندین قیام با پرچم سیاه دیده می شودکه بعضی بر حق و بعضی باطل هستند. اما پرچم هایی که بر مدار حق حرکت می کنند، مورد تمجید و ستایش قرار گرفته اند و از مردم خواسته شده است که آنها را یاری کنند.

کتاب احقاق الحق (ج29 ص 410) به روایتی از امام علی(ع) درمورد پرچم های سیاهی اشاره می شود که راه باطل را می پیمایند. این روایت برخی خصوصیات آنها را یادآور می شود و آنان را مورد سرزنش قرار می دهد. نظیر اینکه: آنها خشن و سنگدل هستند، به هیچ عهد و پیمانی پایبند نیستند، (ظاهراً)  به حق دعوت می کنند اما اهل حق نیستند. اسامی آنها به صورت کنیه است و نسب و فامیلی آنها اسامی شهرهاست ( نظیر البغدادی و شیشانی، البریتانی و الانباری ). این روایت تاکید دارد وقتی که آنها را دیدید، به زمین بچسبید و حرکت نکنید، یعنی دعوت آنها باطل است، به آنها نپیوندید و یاریشان نکنید.

در اینجا این سؤال مطرح می شود که گروه های تکفیری، بویژه داعش، بر چه اساس با استناد به روایات پرچم های سیاه، خود را مصداق عینی پرچم حق معرفی و این احادیث را به نفع خود مصادره می کنند. در حالی که در روایات به پرچم های باطل هم اشاره شده است. اتفاقاً  برخی از علائم و نشانه های پرچم های سیاه باطل، با مشخصات این گروه ها، به ویژه داعش، تطبیق می کند.

حاصل آنکه احادیث مربوط به آخرالزمان را باید با دید کارشناسی و از طریق منابع معتبر و مطمئن مورد بررسی قرار داد. نمی توان این احادیث را به میل و دلخواه و براساس منافع خود، تفسیر و تحلیل کرد. این رویه، در طول تاریخ، آسیب های زیادی را به اسلام وارد کرده است. نمونه معاصر آن، داعش و سایر گروه های تکفیری هستند که با برداشت های سطحی و نامعتبر از آیات و روایات، راه را به کلی گم کرده اند.

پی نوشت ها:

1. ابن عبدالهادی مقدسی،محمدبن احمد،(1422ق) فضائل الشام، بیروت، دارالکتب العلمیه،ص 161

2. dabiq,(1435ramazan),n2

3. dabiq,(1435 zihajeh),n4

4. www.amaghfarsi.wordpress.com/201505/20/1/

5. Publication the Islamic state,2015,p 90-91

6. youtube,02,11,2012

7. ابن حنبل، احمد، «المسند»، موسسه الرساله ج5،ص 277

منبع: فارس

امروزه پرسش‌های جهت‌دار و شبهات دینی با انگیزه‌های گوناگون و توسط افراد و گروه‌های مختلفی تولید و به شیوه‌های گوناگونی توزیع می‌شود. در وضعیت کنونی به سبب گسترش امکانات رسانه‌ای و آشنایی اکثر مردم با ابزارهای جدید ارتباطی، زمینه شیوع شایعات و شبهات دینی به صورت هول‌انگیزی فراهم آمده و تولید و توزیع شبهه بدون وقفه در حال ریزش به سمت مردم است.
به گزارش مشرق، در مطلب حاضر نویسنده با اشاره به شبهاتی که در فضای مجازی درباره ناکارآمدی دین اسلام و رفتارهای مسلمان رواج یافته ،درصدد پاسخگویی مستدل به آنها برآمده که نخستین بخش آن از نظر خوانندگان عزیز می‌گذرد.

رواج شبهات در فضای مجازی؛ عامل تزلزل باورها
عرصه اندیشه دینی همواره بستر رویش پرسش‌ها، زایش مسئله‌ها و پرورش فکرها بوده است. اساساً اصلی‌ترین رسالت پیامبران الهی برانگیختن گنج‌های عقلانی انسان‌ و متذکرساختن او به حقیقت زندگی و ارزش حیات معقول و متعالی است. (نهج البلاغه، خطبه اول).دعوت پیامبران با واکنش‌های گوناگونی از سوی مردم رو به‌رو بوده است و همه انسان‌ها یکسان به آن پاسخ نداده‌اند. برخی به دعوت آنان پاسخ مثبت داده و با جان و دل ایمان آورده‌اند و برخی بر علیه آن برخاسته و به دشمنی با آنان همت گماشته‌اند.

تفاوت انسان‌ها در پذیرش یا رد دعوت پیامبران علل و عوامل گوناگونی دارد؛ اما مهمترین عامل، پیامدهایی است که ایمان به پیامبران در نگرش‌ها و رفتارها و مسائل زندگی انسان‌ها به دنبال دارد. پیامبران به روی‌آوردن به حیات معقول و تعدیل هیجان‌ها و غرائز حیوانی فرا می‌خواندند. آ‌نها طبیعت و لذت‌ها و کشش‌های طبیعی را مرحله گذرا و برای آزمایش نیک و بد انسا‌ن‌ها معرفی می‌کردند و از انسان‌ها می‌خواستند که به آن غره نشده و با دل‌سپردن و فرورفتن در لذت‌های طبیعی، از ساحت‌های  متعالی وجودی خود غافل نشوند و این امر برای بسیاری از مردم دشوار بوده و هست.
 
انسان فرزند طبیعت است و از دامان آن بر می‌خیزد و انس او با مادر خویش، انسی عمیق و گرایشی ریشه‌دار است؛ از این‌رو علاقه به طبیعت و دلبستگی به گرایش‌ها و کشش‌های طبیعی، امری دور از انتظار و قابل سرزنش نیست؛ اما معمولا انسان‌ها در دلبستن به طبیعت، افراط کرده و به تعبیر قرآن کریم، گرفتار اخلاد الی الارض(عراف: 176.) می‌شوند و جنبه‌های متعالی حیات را از یاد می‌برند. از این رو دعوت پیامبران و اولیای الهی که خواهان مدیریت هیجان و عاطفه انسان نسبت به لذت‌های طبیعی و توجه عمیق به حقیقت زندگی و حیات ابدی است، برای بسیاری از مردم خوشایند نیست؛ البته هرانسانی که با دعوت پیامبران مواجه می‌شود حق دارد که از چند و چون آن بپرسد و خاستگاه آن را بکاود.
 
پرسش از منشأ دعوت، باورها، ارزش‌ها و فرمان‌هایی که پیامبران برای بشر آورده‌اند و ادامه این پرسیدن تا حصول اطمینان و قوت ایمان، کاری خردمندانه و برخاسته از فطرت انسانی است؛ اما برخی از انسان‌ها با وجود روشن‌شدن حقیقت رسالت پیامبران و صرفاً به سبب سختی دل‌کندن از لذت‌ها و آرزوهایی که برای رسیدن به مواهب مادی و حیوانی دارند، همچنان به ایراد اشکال‌ها و پرسش‌ها و انتقادات ادامه می‌دهند و در شکاکیت فرو می‌مانند. شماری دیگری هم با برساختن شبهه‌ها و درهم‌بافتن ادعاهای بی‌اساس می‌کوشند تا دیگران را در انکار حقانیت راه پیامبران با خود همراه کنند و از بی‌ایمانی آنان به سود مقاصد پلید شخصی یا گروهی خود بهره جویند.

 امروزه پرسش‌های جهت‌دار و شبهات دینی با انگیزه‌های گوناگون و توسط افراد و گروه‌های مختلفی تولید و به شیوه‌های گوناگونی توزیع می‌شود. در گذشته بحث‌ها و مجادلات فکری در همه حوزه‌های فکری و از جمله قلمرو مباحث دینی، در محدوده‌ کوچکی از اهل علم و تخصص جریان پیدا می‌کرد و مردم کوچه و بازار معمولا از گرفتارشدن در دام شبهه‌انگیزان مصون می‌ماندند. در وضعیت کنونی به سبب گسترش امکانات رسانه‌ای و آشنایی اکثر مردم با ابزارهای جدید ارتباطی، زمینه شیوع شایعات و شبهات دینی به صورت هول‌انگیزی فراهم آمده و تولید و توزیع شبهه بدون وقفه در حال ریزش به سمت مردم است.
 
از آنجا که شناخت شبهات و توانایی درک مغالطات و پاسخ به آنها برای همه افراد مقدور نیست، متأسفانه بسیاری از کسانی که در معرض شبهات قرار می‌گیرند، گرفتار آسیب‌های اعتقادی شده و تزلزل در باورها، مشکلات فراوانی را برایشان پدید می‌آورد. بهترین شیوه برخورد با شبهات این است که اگر آمادگی لازم و توانایی تشخیص و پاسخ به آن را نداریم، حتی الامکان در معرض آن قرار نگیریم و اگر ناخواسته با شبهاتی روبه‌رو شدیم حتما در اولین زمان ممکن به عالمان دینی مراجعه کرده و ابهام‌ها و تردیدهای پیش‌آمده را برطرف سازیم.   

در حال حاضر مطالب زیادی در نقد دین، دینداری و ارزش‌های دینی در فضای مجازی دست به دست می‌شود که اکثراً ادعاهایی بی‌اساس و مطالبی غیرمستند و باطل است. مطالبی که معمولاً با یک ادبیات تحریک‌کننده و در کنار هم قراردادن راست و دروغ و استفاده از الفاظ حساسیت‌زا، سعی در تحقیر باورها و ارزش‌های دینی و متزلزل‌کردن شاکله فکری و اعتقادی مؤمنان دارند. در اغلب شبهاتی که توزیع می‌شود، هم ادعاها نادرست است و هم دلائل؛ دلائلی که با فشار الفاظ و فضاسازی روانی، کوشش می‌شود به عنوان دلائلی موجه، مؤثر واقع شده و مخاطب را خلع سلاح کند و پایه‌های ایمان او را به لرزه در‌آورد. یکی از شبهاتی که اخیرا در فضای تلگرام و از طریق کانال‌های ضد دین انتشار یافته این شبهه است: 1400سال است مردم خاورمیانه یکدیگر را بخاطر اعتقادات خود می‌کشند و در همین حال، بی‌خدایان:برق را کشف می‌کنند، تلفن را اختراع می‌کنند، قدم در کره ماه می‌گذارند، واکسن بیماری‌های مختلف را می‌سازند، ...؛
 
اما مردم این نقطه از جهان خود را دارای کامل‌ترین دین و بهترین امت می‌دانند آنهم با کشت و کشتار یکدیگر و دگراندیشان؛ خود را در بهشتی می‌پندارند که برای رسیدن به حوری و جوی عسل باید دین خدا را گسترش دهند ...! دوست مسلمان من! تا به حال پیش خود فکر کرده‌ای که چرا خدایت 124000 راهنمای خود را در منطقه خاورمیانه فرستاده است؟ تا به حال فکر کرده‌ای چرا پیامبری در سرزمین استرالیا یا آفریقا یا آمریکا نفرستاد؟! ارزش جهنم از بهشت خیلی بیشتر است! جهنمی که در آن افراد بی‌خدایی نظیر ادیسون، انیشتین، راسل و ... باشند، ارزشش بیشتر از بهشتی‌ است که در آن فقط مسائل کمر به پائین برای بندگان فراهم می‌شود! 1400سال است که هرکس در حکومت اسلامی آمد، خود را اسلام واقعی نامید، از زمان عمر و علی تا بن‌لادن و... و حالا هم که بغدادی خود را اجرا کننده اسلام واقعی می‌داند! به راستی اسلام واقعی کجاست؟! اصلا اسلام واقعی چیست؟! کی اجرا شده؟! توسط چه کسی؟!
 
کامل‌ترین دین بالای 70 فرقه دارد! فردی که از نظر اسلام کافر است، بخاطر انسان‌بودن و رضایت درونی خویش به کودکان فقیر کمک می‌کند؛ اما فرد دیگری به خاطر رضایت خدایش؛ خدایی که حکم این کافران را تنها گردن‌زدن می‌داند، خدایی که آنها را حرام زاده می‌خواند؛ خدایی که آنها را نجس می‌خواند ...  به راستی که کشورهای جهان سوم را با آتش‌زدن یک قرآن می‌توان شلوغ کرد، اما کشورهای نوین کافران، با کشته‌شدن یک کودک صدایشان بلند می‌شود! یک فرد دیندار به خودش این اجازه را می‌دهد که در عقاید شخصی افراد دخالت کند؛ یک فرد دیندار به خودش این اجازه را می‌دهد که به اسم خدا جان انسانی را بگیرد؛ اما یک فرد بی‌خدا برای خدمت به بشریت، قلب مصنوعی می‌سازد، انواع داروها را می‌سازد و .... به راستی ما به کجا می‌رویم؟ هدفمان در زندگی چیست؟ مگر غیر از این است که شما به خاطر جغرافیای کشورت مسلمانی؟! مگر غیر از این است که سیاه و سفید یکی هستیم و اسممان انسان است؟!

آیا افسار نامرئی دین را دور گردن خود حس نمی‌کنید؟! آیا وقت آن نرسیده که بخاطر انسان‌بودن به هم کمک کنیم نه به خاطر رضای خدا؟ خدا را در کجا می‌یابید؟ در کنار سنگی در کشور بیگانه؟! در ضریح‌های از جنس طلا؟! یا در کنار خیابان، پشت چراغ قرمزها؟! اندکی بدون تعصب تفکر کنیم! «خرافه‌زدایی برای ایرونی آزاد در آینده، شروع همه تغییرات فکری ماست!»

مطالبی مانند آنچه در بالا آوردیم در فضای مجازی، خصوصا تلگرام، به وفور منتشر شده و می‌شود. امثال این شبهه، مطالبی علمی و قابل‌اهمیت نیست و ارزش پاسخ گفتن را ندارد؛ اما به عنوان بررسی علمی یک نمونه از این شبهات و اینکه نشان دهیم چقدر سخنانی از این دست، سست و بی‌پایه‌ است و با تأمل دقیق در قطعات آن می‌توان به باطل بودن آن پی برد، آن را انتخاب کرده و ادعاها و دلائل آن را مرور می‌کنیم تا روشن شود که تولیدگران و توزیع کنندگان این گونه شبهات، هرگز دغدغه حقیقت‌طلبی و تحول و پیشرفت فکری مردم را ندارند؛ بلکه با انگیزه‌های پنهان سیاسی و فرهنگی، تنها به دنبال از بین‌بردن شالوده‌های اعتقادی مردمند. هدف اصلی از انتشار این گونه شبهات، از بین‌رفتن سرمایه مردمی نظام اسلامی و فروپاشی فرهنگ دینی جامعه ایرانی برای ایجاد زمینه‌های فرهنگی و روان‌شناختی دست‌اندازی دشمنان به استقلال سیاسی کشور و بسط هژمونی نامشروع آنان در این منطقه است.
 
دقت در مطالب این شبهه نشان می‌دهد که نویسندگان آن، هم ادعاهای باطلی را مطرح کرده‌‌اند و هم دلائلی را که برای اثبات ادعای خود به‌هم بافته‌اند، دلائلی ناموجه و نامرتبط با ادعاهاست و اصلا همه دلائل مطرح‌شده از سنخ ادعاست! نه دلیل! این شبهه یک ادعای اصلی دارد و برای اثبات ادعای خود دلائلی را مطرح می‌کند که آن را بررسی و نقد خواهیم کرد:

ادعای اصلی: دین امری خرافی است و برای هرگونه تغییر مثبت در زندگی باید از شر آن خلاص شد!

ادعاهای فرعی:
1. مردم خاورمیانه 1400 سال است که به خاطر دین یکدیگر را می‌کشند!

2. همه اختراعات و اکتشافات مهم در زندگی بشر را بی‌خدایان پدید آورده‌اند!

3. همه مردم خاورمیانه اعتقاد دارند که با کشتن بی‌خدایان به بهشت می‌روند!

4. همه پیامبران، در خاورمیانه مبعوث شده‌اند و هیچ پیامبری در استرالیا، آفریقا یا آمریکا مبعوث نشده است و تلویحا از این نتیجه گرفته شده که جریان انبیاء، جریانی ساختگی است!

5. ادیسون و انیشتین و راسل افرادی بی‌خدا بودند!

6. در اسلام فقط به مسائل کمر به پائین اهمیت داده شده است اما در جهنم بی‌خدایان (بخوانید بهشت بی‌خدایان = کشورهای مدرن) تنها به علم و پیشرفت انسانی اهمیت داده می‌شود!

7. در کشورهای نوین، که همه بی‌خدا هستند، مردم با کشته‌شدن یک کودک صدایشان بلند می‌شود اما مردم خاورمیانه برای آتش زدن قرآن به خروش می‌آیند!

8. مسلمانان بخاطر رضایت خدا آدم می‌کشند و بی‌خدایان برای رضایت درونی به فقیران کمک می‌کنند!

9. همه دینداران کاری جز دخالت درعقاید شخصی دیگران و کشتن غیردینداران ندارند؛ اما بی‌خدایان به ساختن قلب مصنوعی و داروهای مفید مؤثر مشغولند!

10. مسلمانان به خاطر جغرافیای کشورشان مسلمانند؛ در حالی که حقیقتی جز انسانیت وجود ندارد و باید به انسانیت ایمان آورد!

بعد از این ادعاها توصیه‌های آنچنانی هم مطرح می‌شود که چرا افسار دین را دور گردنت حس نمی‌کنی؟! چرا در کنار سنگی یا ضریحی از طلا به دنبال خدا می‌گردی؟! این خرافه‌ها را رها کن تا آزاد شوی و آینده روشنی بیابی! راهی برای تغییرات مثبت جز رها‌کردن دین وجود ندارد!

ملاحظه می‌کنید که آنچه به عنوان دلائل خرافی‌بودن دین در متن شبهه مطرح شده است، همه از جنس ادعاست؛ ادعاهایی که یا نیازمند اثبات است، ولی برای اثباتش کمترین دلیلی ارائه نشده است؛ یا ادعاهایی است که از اساس باطل و بی‌پایه است و یا دلائلی است که فی الجمله مقبول است اما ربطی به ادعاهای گوینده ندارد و آن را اثبات نمی‌کند! حال می‌خواهیم ادعاهای گوینده را یک به یک مرور کرده و ببینیم که سخن او تا چه اندازه درست، منطقی و منصفانه است.

ادعای اول: مردم خاورمیانه هزار و چهارصد سال است که به خاطر دین، یکدیگر را می‌کشند!
 این ادعا، ادعایی بسیار بزرگ، اما بدون هرگونه دلیل و شاهد تاریخی، جامعه‌شناختی و مردم‌شناختی است. برای هرمحقق منصف و آگاه به مسائل روان‌شناختی و اجتماعی روشن است که جنگ‌ها و کشتارهایی که در زندگی انسان‌ها روی داده و می‌دهد، معلول عوامل گوناگون و مبتنی بر زمینه‌های مختلف اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و غیره است. فروکاستن پدیده‌های اجتماعی (مثل جنگ) به علتی خاص، آن هم در یک بازه زمانی 1400 ساله، ادعایی بسیار بی‌پایه و بلوفی مزورانه است!

شکی نیست که در همه جای جهان و در طول تاریخ انسانی، در پدیدآمدن جنگ‌ها و ستیزها، در کنار دیگر عوامل، عامل دینداری (و نه دین!) هم گاهی مؤثر بوده است. برخی از گروه‌های قومی یا پیروان ادیان و فرقه‌ها به سبب برداشت غلط از دین و یا بهانه‌کردن عوامل دینی و پوشاندن عوامل واقعی، آتش جنگی را روشن کرده و یا شعله‌ور ساخته‌اند. اما کسانی که اندک آشنایی با ادبیات علوم اجتماعی داشته باشند، می‌دانند که هموار آنچه به عنوان علل و عوامل و دلائل یک پدیده اجتماعی و روان‌شناختی مطرح می‌شود، الزاما همان علل و دلائل واقعی نیست! پدیده‌های روان‌شناختی و جامعه‌شناختی، به این سبب که موضوعشان رفتار انسانی است، معمولا چنان پیچیده‌اند که هیچ نظریه‌ای توان تبیین کامل آن‌ را ندارد. اساسا مهمترین علت فقدان نظریه‌های کلان در علوم انسانی پیچیدگی رفتار انسان است.
 
علم تجربی می‌خواهد با خردکردن و ساده‌کردن پدیده‌ها و روابط میان آنها، الگویی تقریبی برای تغییرات آنها ارائه کند؛ ولی هرچقدر هم پدیده‌ای انسانی را ساده کنیم، بازهم پیچیدگی سازمان روانی انسان‌ها، مانع بزرگی بر سر راه تبیین کامل رفتار انسان است. اگر پیچیدگی رفتار یک یا چند فرد انسانی تبیین آن را با مشکل و تنگنا روبه‌رو می‌کند، چنانچه پدیده‌ای (مثل جنگ) به صورت جمعی و با رفتارهای بسیار پیچیده مجموعه‌ای از انسان‌ها، آن هم در تاریخی بسیار دور از ما رخ داده باشد و قضاوت و تحلیل ما جز از طریق برخی از اسناد تاریخی ممکن نباشد، تبیین آن بسیار دشوارتر و با قطعیت و قاطعیت بسیار کمتری انجام‌شدنی است.

علل تجویز جنگ و جهاد در اسلام
 بنابر این نسبت دادن همه جنگ‌های روی داده در تاریخ خاورمیانه به اعتقادات دینی مردم، نسبتی سست و نادرست و غیرعلمی است. حال ممکن است کسی بگوید (چنانکه بسیار گفته‌اند!) که در قرآن کریم آیات فراوانی وجود دارد که به جنگ، جهاد و نبرد با کافران توصیه یا فرمان داده است؛ همچنین پیامبر و امام علی علیهم‌السلام در دوران زمامداری خود جنگ‌های فراوانی را فرماندهی کرده‌اند. پس اگر بگوئیم که دین اسلام، مسلمانان را به جنگ و کشتار کافران و دگراندیشان ترغیب کرده است، سخن گزافی نگفته‌ایم!
 
پاسخ این ادعا این است که ما هم در اینکه قرآن کریم به جهاد و مبارزه فرمان داده و آن را تقدیس کرده است، شکی نداریم. نیز در اینکه پیامبر و امام علی در دوران حکومت خود جنگ‌هایی را رهبری کرده‌اند، نمی‌توان تردید کرد؛ حال اگر اثبات شود که این جنگ‌ها برای ظلم به دیگران و کشتن به ناحق کافران برپا شده است و پیشوایان اسلام قصد کشورگشایی و مقاصد سیاسی تجاوزکارانه‌ای را دنبال می‌کرده‌اند، ادعای شبهه‌کنندگان تأیید می‌شود؛ اما اگر فلسفه و اهداف آن جنگ‌ها چیز دیگری باشد، از آن نمی‌توان برای تخطئه پیشوایان اسلام و مسلمانان بهره جست.

جهاد دفاعی و نه ابتدایی
به اختصار باید توضیح دهیم که آنچه در آموزه‌های اسلامی و سیره پیشوایان دین در رابطه با موضوع جهاد و شهادت در راه خدا وجود دارد، تنها به جهاد دفاعی مربوط است؛ با قاطعیت می‌توان گفت که ما در اسلام چیزی به نام جهاد ابتدایی نداریم؛ چه رسد به جنگ پیش‌دستانه! جهاد دفاعی یعنی دفاع از جان، مال، ناموس، تمامیت ارضی و استقلال سیاسی جامعه اسلامی در برابر هجوم دشمنان؛ تردیدی نیست که در آموزه‌های دینی بر جهاد و دفاع از جامعه و نظام اسلامی فراوان تأکید شده است و همین امر سبب شده است تا برخی از ناآگاهان و بیماردلان، دین اسلام را ترویج گر خشونت و جنگ بنامند.
 
در حالی که این تأکیدها و توصیه‌ها حکمت دیگری دارد؛ ضرورت جهاد دفاعی، هرگز حکمی دینی نیست؛ بلکه حکمی عقلی و عقلایی است و دین اسلام تنها بر حکم عقل و عقلا تأکید ورزیده است. هرانسان‌ عاقل و سلیم النفسی به روشنی درک می‌کند که اگر کس یا کسانی جان، مال و دیگر ثروت‌ها و داشته‌های ارزشمند او را مورد تجاوز قرار دهند، باید از خود و داشته‌هایش در برابر متجاوز دفاع کرده و شر دشمن را، هرچند با کشتن او، دفع کند. هیچ انسان عاقلی در برابر تجاوز دشمن ساکت نمی‌ماند و دست کم با گریختن از تیررس او جانش را نجات می‌دهد. البته معلوم است که گریختن از معرکه جنگ همیشه کاری خردمندانه و مشروع نیست.

حکمت تأکیدهای پرتکرار قرآن کریم و سنت و سیرت پیشوایان دینی بر جهاد دفاعی، از آن روست که جهاد، به خودی خود، امری شاق، دشوارو جان‌فرسایی است. سختی و دردناکی جنگ و امکان از دست‌رفتن جان و سلامتی، که عزیزترین داشته‌های هرانسانی است، انگیزه و تصمیم فرد را برای شرکت در جهاد فرومی‌کاهد و زمینه سستی و تعلل را فراهم می‌آورد. از این رو انسان‌ها با وجود درک فطری و عقلانی به لزوم جهاد، مبارزه و دفاع از خود و متعلقات خود، همواره انگیزه کمی برای انجام این عمل بزرگ و دشوار دارند و می‌کوشند تا به بهانه‌ها و دلائل گوناگونی از زیر این بار شانه خالی کنند. خداوند متعال در آیات متعدد قرآن کریم و نیز پیشوایان دینی به صورت‌های گوناگون، روحیه جهاد و شهادت‌طلبی و حس دفاع را در مؤمنان تقویت کرده‌اند و با تبیین حقیقت شهادت و پاداش‌های بلند و ارجمندی که برای مجاهدان راه خدا مهیا شده است، بر شوق آنان در دفاع از ایمان، عقیده، ارزش‌ها، سرزمین و استقلال فرهنگی و سیاسی نظام اسلامی افزوده‌اند.

بر اساس مبانی فقهی و حقوقی اسلام هرجا جنگی رخ می‌دهد، همواره گروه متجاوز، محکوم و گروهی که از خود در برابر تجاوز و دشمنی دفاع می‌کند، مورد تحسین و ستایش است و تفاوت نمی‌کند که چه کسی و کسانی و با چه انگیزه و بهانه‌ای جنگ را آغاز کنند! آغاز جنگ با هرهدف و انگیزه‌ای باطل و نامشروع است؛ اما اگر جنگی روی داد، گروهی که مورد هجوم قرار گرفته است، شرعا، اخلاقا و عقلا به دفاع از خود و سرکوب دشمن مهاجم مجاز است. (حج: 39 و 40)

اسناد محکم تاریخی نشان می‌دهد که پیامبر اکرم، امام علی و امام حسن علیهم السلام در در دوران حکومت خود هرگز جنگی را آغاز نکردند؛ بلکه ناخواسته و در مقام دفاع از نظام اسلامی یا دفع تجاوز و مقابل به مثل نسبت به تجاوز پیش‌دستانه دشمن وارد جنگ شده‌اند. جالب است دقت کنیم که در آیات قرآن کریم و توصیه‌ها و فرمان‌های جهادی پیامبر(ص) و امام علی(ع) فراوان بر این موضوع تأکید رفته است که حتی در شرایط جنگی و وضعیتی که ممکن است هررویداد تجاوزکارانه‌ای با بهانه شرایط اضطراری جنگ رخ دهد، مسلمانان حق ندارند از حدود عدالت و انصاف با دشمن خارج شوند و باید تنها بر سپاهیان نظامی و حاضر در معرکه جنگ بتازند و به بیش از آن تعدی نکنند.
 
پیامبر(ص) و امام علی(ع) همواره در جنگ‌ها به سربازان خود توصیه می‌کردند که از حدود اخلاقی و شرعی پارا فراتر نگذارند؛ فراریان را دنبال نکنند، زخمی‌ها و اسیران را نکشند، به زنان، کودکان، سالمندان و ناتوانان آسیبی نرسانند، خانه‌ها، مزارع و درختان را از بین نبرند، .... این فرمان‌ها همه نشانگر این است که جهاد در اسلام امری ثانوی و تنها در واکنش به تجاوز دشمن مشروعیت می‌یابد؛ آن هم به اندازه‌ای که دشمن از تجاوز دست کشیده و با تحمل شکست نظامی از معرکه جنگ بگریزد. نتیجه اینکه با قاطعیت می‌توان گفت جنگ‌هایی که در 1400 سال گذشته در منطقه خاورمیانه رخ داده است: اولا دارای علل و عوامل گوناگونی بوده است. ثانیاً برخی از این جنگ‌ها توسط مسلمانان ایجاد شده نه همه آنها. ثالثاً از دیدگاه اسلام تنها جنگ‌هایی که با هدف دفاع از سرزمین و استقلال سیاسی روی داده است، مورد قبول و تأئید است و هرجنگی با انگیزه و عامل دیگری توسط هرگروه، چه مسلمان و چه غیرمسلمان اتفاق افتاده است، مردود و نامشروع است.

از سوی دیگر شبهه‌کنندگان به عمد پنهان می‌کنند که اکثر جنگ‌هایی که در چند صد سال اخیر در این منطقه روی داده است، توسط بیگانگان و استعمارگران انگلیسی، فرانسوی و آمریکایی و به تعبیرآنهاهمان بی‌خدایان، بر مردم این منطقه تحمیل شده است. مطالعه تاریخ جنگ‌های گوناگون در منطقه خاور میانه این حقیقت را به خوبی روشن می‌کند که این منطقه به سبب برخورداری از ثروت‌های فراوان خدادداد و مختصات راهبردی سیاسی، نظامی، اقتصادی و امنیتی همواره مورد طمع بی‌خدایان بوده است و کشورهای استعمارگر با حمله به کشورهای منطقه و اشغال سرزمین‌ها و از بین بردن سیادت و استقلال سیاسی ملت‌ها، جنگ‌های خانمان‌سوزی را برپا کرده‌اند.
 
اکنون بر ناظران منصف و آگاه پوشیده نیست که گروه‌های تروریستی، مثل داعش، طالبان، ... دست نشانده و ابزار ایجاد ناامنی همان بی‌خدایان در این منطقه هستند. وانگهی! جنگ، چه با بهانه‌های مذهبی و چه با بهانه‌های غیرمذهبی، همواره در همه جای دنیا وجود داشته است. اگر با چشم انصاف به تاریخ کشورهای پیشرفته امروز، یعنی آمریکا و اروپای غربی بنگریم، با رویدادها و جنگ‌هایی به مراتب خونین‌تر، خشن‌تر و غیرانسانی‌تر مواجه می‌شویم. آیا جنگ‌های جهانی اول و دوم که نزدیک به چندصد میلیون انسان را در کام مرگ برد و میلیون‌ها آواره، مجروح و نقص عضو شده برجای گذاشته است، جنگ اعتقادات و ستیز بر سر فرمان‌های دینی و توسط مسلمانان رخ داده است؟! بنابراین ادعای شبهه‌کننده که مردم خاورمیانه 1400 سال است که یکدیگر را به خاطر اعتقاداتشان می‌کشند، ادعایی واهی و عاری از هرگونه انصاف و عدالت در سخن است.
منبع: کیهان

ادعاهای آخرالزمانی داعش

مبلّغان داعش چنین وانمود می کنند که آنها یاران و سپاهیان امام مهدی (عج) در دوران ظهور هستند. این گروه با استناد به احادیث جعلی و ضعیف، حتی گاه بدون توجه به ظاهر این احادیث، بر آن است که خود را با تحولات عصر ظهور مرتبط کند.

به گزارش مشرق، آخرالزمان در اصطلاح به آخرین دوره حیات انسان ها پیش از پایان عمر جهان گفته می شود. به عبارتی این دوره  با ولادت پیامبر اسلام آغاز می شود و با شروع رستاخیز پایان می یابد. در همین دوره حوادث مربوط به ظهور منجی عالم بشریت رخ می دهد و جهان شاهد تحولی عظیم خواهد بود. پرچم حق و عدالت بر جهان چیره و ظلم و فساد و بی عدالتی ریشه کن می شود. 

موضوع آخرالزمان و احادیث مربوط به آن، از مقولاتی است که گروه های تکفیری ازجمله داعش به آنها پرداخته اند. داعش نام ارگان رسمی خود را «دابِق»  گذارده است. دابق، شهری بسیار کوچک در سوریه است. این شهر از نظر نظامی اهمیت خاصی ندارد. با این حال، تروریست های داعش، با پافشاری و دادن تلفات سنگین، آن را اشغال کردند و سپس به جشن و پایکوبی در آن پرداختند.

دلیل این سماجت در اشغال دابق، حدیثی است که داعشی‌ها مدعی هستند ابوهریره از پیامبراکرم (ص) نقل کرده و در کتاب «صحیح مسلم» ج14 صفحه 85 آمده است: «لا تقوم الساعة حتى ینزل الروم بالأعماق أو بدابق فیخرج إلیهم جیش من المدینة، من خیار أهل الأرض یومئذٍ،.. ویقتل ثلث أفضل الشهداء عند الله، ویفتح الثلث لا یفتنون أبداً، فیفتحون قسطنطینیة... فیتنزل عیسى بن مریم صلى الله علیه وسلم،...  فإذا رآه عدو الله ذاب کما یذوب الملح فی الماء،...» «قیامت برپا نمی شود تا زمانی که رومیان به اعماق یا دابق هجوم می آورند.

پس در آن روز لشکری از مدینه که از خوبان اهل زمین هستند به سوی آنها روانه می شوند. پس یک سوم آنها کشته می شوندکه برترین شهدا نزد خداوند هستند و یک سوم دیگر فاتح می شوندکه به هیچ فتنه ای دچار نمی گردند. سپس قسطنطنیه را فتح می کنند...پس در آن زمان عیسی مسیح نزول می کند... پس چون دشمن خدا او را می بیند، مانند نمک در آب حل می شود...»                                                                                                                                                                                  

طبق این حدیث، پیش از وقوع قیامت، مسلمانان با رومی‌ها در دابق می جنگند و با تحمل تلفات سنگین، این شهر را تصرف می کنند. مسلمانانی که کشته می‌شوند، برترین شهدای اسلام هستند. این حدیث از ابوهریره نقل شده است که روایات او از اعتبار  برخوردار نیست. با این وصف اگر کمی در ظاهر این روایت دقت کنیم، تناقض گویی های نظریه پردازان داعش روشن می شود.

در متن این روایت آمده که رومی ها به دابق می آیند. اما رومی ها وارد دابق نشده اند بلکه داعش در پی یک درگیری نظامی وارد دابق شد. طبق این روایت، لشکریانی از مدینه می آیند و با رومی ها می جنگند، در حالی که نیروهای داعش از مدینه نیستند بلکه جمع زیادی از آنها از کشورها و نقاط مختلف جهان در سوریه گرد آمده اند. در روایت همچنین به نازل شدن حضرت عیسی اشاره شده که تاکنون چنین اتفاقی نیفتاده است.

داعش همچنین به احادیثی استناد می کند که بر فضیلت شام دلالت می کند: «سیصیر الامر إلى أن تکونوا جنودا مجنده جند بالشام وجند بالیمن و جند بالعراق، علیک بالشام فإنها خیرة الله من أرضه یجتبی إلیها خیرته من عباده، فان أبیتم فعلیکم بیَمنکم واسقوا من غُدُرکم، فان الله تعالى قد توکل لی بالشام وأهله » «امور چنان خواهد شد که در آینده، سپاهیانی شکل خواهند گرفت. سپاهی در شام، سپاهی در یمن و سپاهی در عراق. بر تو باد شام، پس آنجا زمین برگزیده خداوند است که بهترین بندگانش را به سوی آنجا می فرستد، اگر به شام نرفتید پس بر شما باد یَمن تان (یعنی به یمن بروید) و از غدیرهاتان سیراب شوید. به درستی که خداوند متعال درباره شام و اهل آن به من سفارش کرده است.»[1]                         

نشریه دابق، ارگان رسمی داعش، نیز مملو از نشانه های آخرالزمانی است که این جریان، خود را به آن منتسب می کند.

داعش در نشریه شماره 2 دابق در صفحه آخر، حدیثی را از قول پیامبر(ص) از صحیح مُسلم نقل می کند که خود را مصداق عینی آن می داند: «تغزون جزیرة العرب فیفتحها الله ثم فارس فیفتحها الله ثم تغزون الروم فیفتحها الله ثم تغزون الدجال فیفتحه الله » «شما با ساکنان جزیرة العرب می جنگید پس خدا آنجا را فتح می کند (شما را پیروز می کند)، سپس با فارس می جنگید و خدا آن را نیز فتح می کند (شما را پیروز می کند) و نیز با روم می جنگید و آنجا را نیز خداوند فتح می کند (شما را پیروز می کند) و در نهایت با دجال خواهید جنگید و خدا بر او پیروزخواهد شد...»[2]  

در شماره 5  نشریه دابق، تصویری از برافراشته شدن پرچم خلافت داعش برفراز کعبه به نمایش درآمده و در پیشگفتار درباره فتح روم و بیت المقدس در آخرالزمان به دست داعش چنین نوشته شده است: «پرچم خلافت بر فراز مکه و مدینه برافراشته خواهد شد، حتی اگر منافقان و مرتدان آن را کوچک بشمارند. پرچم خلافت بر فراز بیت المقدس و روم برافراشته خواهد شد، حتی اگر یهودیان و صلیبیان آن را خوار بشمارند. سایه این پرچم پر برکت چنان گسترده خواهد شد که همه غرب و شرق زمین را در بر می گیرد و جهان را از حقیقت و عدالت اسلامی آکنده خواهد کرد و به دروغ و استبداد جاهلیت نوین پایان خواهد داد، حتی اگر آمریکا و ائتلاف تحت مدیریت او از آن متنفر باشند.»

در نشریه شماره 4 دابق، تصویر روی جلد برافراشته شدن پرچم داعش را برفراز میدان سن پیتر(st. peter’s ) در واتیکان نشان می دهد. در صفحه اول این نشریه جمله ای از ابومصعب زرقاوی نقل شده است که به مواجهه «لشکر اسلام » و غرب در دابق در آخرالزمان اشاره دارد: «این جرقه ای است که در عراق زده شده است و به اذن الهی دامنه آتش آن لشکر صلیبی غرب را در "دابق" فرا خواهد گرفت.»[3] منظور نشریه دابق از «لشکر اسلام »، همان نیروهای داعش است.

 در همین شماره به سخنان محمد العدنانی، سخنگوی وقت گروه تروریستی داعش که بعدها کشته شد نیز درباره شکست رومیان از مسلمانان (داعش) در آخرین نبرد اشاره شده است: «ما شما را شکست خواهیم داد، اما این بار با گذشته فرق خواهد داشت. چراکه این آخرین نبرد خواهد بود و دیگر شما هرگز به ما یورش نمی برید... ما، به اذن خداوند، رم را تسخیر می کنیم، صلیب ها را می شکنیم و زنان شما را به بردگی خواهیم گرفت. این وعده خداوند به ماست و در وعده او خلافی نیست.» وی در ادامه به حدیثی از پیامبر درباره فتوحات آخرالزمان اسلام اشاره می کند که پیامبر می فرماید: اول شهر هرقل (قسطنطنیه) و بعد روم فتح خواهد شد. وی به زعم خود می پندارد که این حدیث، وعده نصرت خداوند به داعش برای شکست مخالفانش است که اول قسطنطنیه (استانبول) و بعد روم را فتح خواهند کرد.[4]

داعش در خیال پردازی آخرالزمانی خود، ابوبکر البغدادی را خلیفه مسلمین می داند که با ظهور مهدی، رهبری را به او واگذار می کند. به باور داعشی ها مجاهدان به اصطلاح دولت اسلامی (داعش) همان یاران حضرت هستند که درکنار او با کفار می جنگند. در نشریهThe Islamic state  داعش در مقاله ای به تشریح حال و هوای عصر ظهور و جنگ آخرالزمان می پردازد: «به زودی دولت اسلامی دنیای عرب را فتح می کند.

آماده سازی این هدف الان شروع شده، بعد از چند سال جنگ (احتمالا تا  سال 2020)، مهدی از مدینه به مکه می آید و همه مسلمانان جهان گرد او جمع می شوند. بعضی افراد مؤمن در رؤیای صادقه خود دیده اند که مردی با عمامه سیاه (منظورشان ابوبکر البغدادی است) رهبری خود را به مردی با عمامه سفید واگذار می کند.

در تفسیر این رؤیا باید گفت مرد با عمامه سفید همان مهدی است. در طول این زمان، (به اصطلاح ) دولت اسلامی، شیعیان ایران را از بین می برد و ایران را به حکومتی  سنی تبدیل می کند. وقتی که ایران سنی شد، مجاهدان دولت اسلامی از خراسان با مجاهدان دولت اسلامی از جهان عرب ادغام می شوند. در این زمان «ملحمه» (جنگ آرماگدون) آغاز می شود. فتح ایران، هشداری برای رومیان است چرا که می دانند آنها هدف بعدی دولت اسلامی (داعش) هستند.

دولت اسلامی با 80  پرچم و بیش از 100 هزار سرباز، برای جنگ به دابق (نزدیک مرز سوریه و ترکیه ) وارد می شود و این جنگ آخرالزمان است. اتفاق بزرگی که در کتاب مقدس مسیحیان نیز ذکر شده است... رومی ها از سمت غرب وارد سوریه می شوند. باید خاطرنشان ساخت که حکام دست نشانده در سرزمین های اسلامی نیز سقوط می کنند و گروه های مسلح دولت اسلامی با استقرار در این سرزمین ها، از موشک های به جامانده از رژیم های دست نشانده، برای جنگ با اروپا استفاده می کنند.»[5]

داعش از طریق ساخت انواع کلیپ های تبلیغاتی، از گفتمان مهدویت و روایت پرچم های سیاه، برای مشروعیت بخشی به اقدامات خود سوء استفاده می کند. چنانچه برخی از امامان جماعت همسو با جریان های تکفیری در کشورهای اروپایی، استرالیا و سایر نقاط جهان، به تمجید و ستایش از رایات سود ( پرچم های سیاه ) می پردازند. آنها با این ترفند، جوانان مسلمان آن کشورها را برای پیوستن به داعش و سایر گروه های تکفیری ترغیب می کنند. به عنوان نمونه، یک امام جماعت در استرالیا در سخنرانی های خود از آمدن جیش خراسان یاد کرده است و طالبان و جریان های جهادی و تکفیری را تبلیغ می کند. او در برنامه هایش تیزرهای تبلیغاتی داعش و پرچم های سیاه آن را مورد استفاده قرار می دهد. [6]

ارزیابی ادعاهای آخرالزمانی داعش با روایات:

مبلّغان داعش چنین وانمود می کنند که آنها یاران و سپاهیان امام مهدی (عج) در دوران ظهور هستند. این گروه با استناد به احادیث جعلی و ضعیف، حتی گاه بدون توجه به ظاهر این احادیث، بر آن است که خود را با تحولات عصر ظهور مرتبط کند. داعش با دروغ پردازی، خود را به عنوان جریانی مطرح می کند که به ظهور دولت مهدی متصل است تا مشروعیت بیشتری کسب کند و عده زیادتری از ساده لوحان را بفریبد.

آنان با استناد به احادیث «رایات السود» (پرچم های سیاه) که در آخرالزمان با مهدی بیعت خواهند کرد، خود را مصداق عینی آن معرفی می کنند: «اذا رأیتم الرایات السود خرجت من قبل خراسان فأتوها ولوحبوا علی الثلج فان فیها خلیفة الله المهدی » «وقتی پرچم های سیاه را دیدید که از سوی خراسان می آیند، به سراغ آنان بروید، گرچه به حرکت روی برف (یخ) باشد، چون خلیفه خدا، مهدی، در میان آنهاست.»[7]  

هم در روایات شیعه و هم در روایات اهل سنت، به حرکت پرچم های سیاه در آخرالزمان اشاره شده است. البته درمورد اینکه صاحبان این پرچم ها چه کسانی هستند و حرکت آنها در چه زمانی است، بین متخصصان امر اختلاف نظر وجود دارد. در روایات مربوط به آخرالزمان، چندین قیام با پرچم سیاه دیده می شودکه بعضی بر حق و بعضی باطل هستند. اما پرچم هایی که بر مدار حق حرکت می کنند، مورد تمجید و ستایش قرار گرفته اند و از مردم خواسته شده است که آنها را یاری کنند.

کتاب احقاق الحق (ج29 ص 410) به روایتی از امام علی(ع) درمورد پرچم های سیاهی اشاره می شود که راه باطل را می پیمایند. این روایت برخی خصوصیات آنها را یادآور می شود و آنان را مورد سرزنش قرار می دهد. نظیر اینکه: آنها خشن و سنگدل هستند، به هیچ عهد و پیمانی پایبند نیستند، (ظاهراً)  به حق دعوت می کنند اما اهل حق نیستند. اسامی آنها به صورت کنیه است و نسب و فامیلی آنها اسامی شهرهاست ( نظیر البغدادی و شیشانی، البریتانی و الانباری ). این روایت تاکید دارد وقتی که آنها را دیدید، به زمین بچسبید و حرکت نکنید، یعنی دعوت آنها باطل است، به آنها نپیوندید و یاریشان نکنید.

در اینجا این سؤال مطرح می شود که گروه های تکفیری، بویژه داعش، بر چه اساس با استناد به روایات پرچم های سیاه، خود را مصداق عینی پرچم حق معرفی و این احادیث را به نفع خود مصادره می کنند. در حالی که در روایات به پرچم های باطل هم اشاره شده است. اتفاقاً  برخی از علائم و نشانه های پرچم های سیاه باطل، با مشخصات این گروه ها، به ویژه داعش، تطبیق می کند.

حاصل آنکه احادیث مربوط به آخرالزمان را باید با دید کارشناسی و از طریق منابع معتبر و مطمئن مورد بررسی قرار داد. نمی توان این احادیث را به میل و دلخواه و براساس منافع خود، تفسیر و تحلیل کرد. این رویه، در طول تاریخ، آسیب های زیادی را به اسلام وارد کرده است. نمونه معاصر آن، داعش و سایر گروه های تکفیری هستند که با برداشت های سطحی و نامعتبر از آیات و روایات، راه را به کلی گم کرده اند.

پی نوشت ها:

1. ابن عبدالهادی مقدسی،محمدبن احمد،(1422ق) فضائل الشام، بیروت، دارالکتب العلمیه،ص 161

2. dabiq,(1435ramazan),n2

3. dabiq,(1435 zihajeh),n4

4. www.amaghfarsi.wordpress.com/201505/20/1/

5. Publication the Islamic state,2015,p 90-91

6. youtube,02,11,2012

7. ابن حنبل، احمد، «المسند»، موسسه الرساله ج5،ص 277

منبع: فارس

اهداف ششگانه مامون از دعوت امام رضا (ع) به خراسان

اهداف ششگانه مامون از دعوت امام رضا (ع) به خراسان

امام رضا (ع) با چه سیاست ها و تدابیری مامون را ناکام گذاشت؟
هنگامی که موسی بن جعفر پس از سال ها حبس در زندان هارونی مسموم و شهید شد، در قلمرو وسیع سلطنت عباسی، اختناقی کامل حکم فرما بود. در آن فضای گرفته که به گفته یکی از یاران علی بن موسی(ع): «از شمشیر هارون خون می چکید» (الکافی، ج 8، ص 257)، بزرگ ترین هنر امام معصوم و بزرگوار ما آن بود که توانست درخت تشیّع را از گزند توفانِ حادثه به سلامت بدارد و از پراکندگی و دل سردی یارانِ پدر بزرگوار مانع شود. با شیوه تقیّه آمیزِ شگفت آوری جان خود را که محور و روح جمعیت شیعیان بود حفظ کرد و در دوران قدرت مقتدرین خلفای بنی عباس و در دوران استقرار و ثبات کامل آن رژیم، مبارزات عمیق امامت را ادامه داد. تاریخ نتوانسته است ترسیم روشنی از دوران ده ساله زندگی امام هشتم در زمان هارون و بعد از او در دوران پنج ساله جنگ های داخلی میان خراسان و بغداد به ما ارائه کند، اما به تدبّر می توان فهمید که امام هشتم در این دوران همان مبارزه درازمدت اهل بیت را که در همه اعصارِ بعد از عاشورا استمرار داشته، با همان جهت گیری و همان اهداف ادامه می داده است.
هنگامی که مأمون در سال صد و نود و هشت از جنگِ قدرت با امین فراغت یافت و خلافت بی منازع را به چنگ آورد، یکی از اولین تدابیر او حل مشکل علویان و مبارزات تشیع بود. او برای این منظور، تجربه همه خلفای سلفِ خود را پیش چشم داشت. تجربه ای که نمایشگر قدرت و وسعت و عمق روزافزون آن نهضت و ناتوانی دستگاه های قدرت از ریشه کن کردن و حتی متوقف و محدود کردن آن بود. او می دید که سَطوَت و حشمت هارونی حتی با به بند کشیدن طولانی و بالاخره مسموم کردن امام هفتم در زندان هم نتوانست از شورش ها و مبارزات سیاسی، نظامی، تبلیغاتی و فکری شیعیان مانع شود. او اینک در حالی که از اقتدار پدر و پیشینیان خود نیز برخوردار نبود و به علاوه بر اثر جنگ های داخلی میان بنی عباس، سلطنت عباسی را در تهدید مشکلات بزرگی مشاهده می کرد، بی شک لازم بود به خطر نهضت علویات به چشم جدی تری بنگرد.
اهداف ششگانه مامون از دعوت امام(ع) به خراسان
شاید مأمون در ارزیابی خطر شیعیان برای دستگاه خود واقع بینانه فکر می کرد. گمان زیاد بر این است که فاصله پانزده ساله بعد از شهادت امام هفتم تا آن روز و به ویژه فرصت پنج ساله جنگ های داخلی، جریان تشیع را از آمادگی بیشتری برای برافراشتن پرچم حکومت علوی برخوردار ساخته بود.
مأمون این خطر را زیرکانه حدس زد و درصدد مقابله با آن برآمد و به دنباله همین ارزیابی و تشخیص بود که ماجرای دعوت امام هشتم از مدینه به خراسان و پیشنهاد الزامی ولیعهدی به آن حضرت پیش آمد و این حادثه که در همه دوران طولانی امامت کم نظیر و یا در نوع خود بی نظیر بود تحقق یافت.
اکنون جای آن است که به اختصار، حادثه ولیعهدی را مورد مطالعه قرار دهیم. در این حادثه امام هشتم علی بن موسی الرضا در برابر یک تجربه تاریخی عظیم قرار گرفت و در معرض یک نبرد پنهانی سیاسی که پیروزی یا ناکامی آن می توانست سرنوشت تشیع را رقم بزند، واقع شد. در این نبرد، رقیب که ابتکار عمل را به دست داشت و با همه امکانات به میدان آمده بود، مأمون بود. مأمون با هوشی سرشار و تدبیری قوی و فهم و درایتی بی سابقه قدم در میدانی نهاد که اگر پیروز می شد و اگر می توانست آنچنان که برنامه ریزی کرده بود کار را به انجام برساند، یقیناً به هدفی دست می یافت که از سال چهل هجری یعنی از شهادت علی بن ابی طالب هیچ یک از خلفای اموی و عباسی با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دست یابند، یعنی می توانست درخت تشیع را ریشه کن کند و جریان معارضی را که همواره همچون خاری در چشم سردمداران خلافت های طاغوتی فرو رفته بود، به کلی نابود سازد.
اما امام هشتم با تدبیری الهی بر مأمون فائق آمد و او را در میدان نبرد سیاسی ای که خود به وجود آورده بود، به طور کامل شکست داد. و نه فقط تشیع، ضعیف یا ریشه کن نشد بلکه حتی سال دویست و یک هجری، یعنی سال ولایتعهدی آن حضرت، یکی از پربرکت ترین سال های تاریخ تشیع شد و نفَس تازه ای در مبارزات علویان دمیده شد. و این همه به برکت تدبیر الهی امام هشتم و شیوه حکیمانه ای بود که آن امام معصوم در این آزمایش بزرگ از خویشتن نشان داد.
برای اینکه پرتوی بر سیمای این حادثه عجیب افکنده شود به تشریح کوتاهی از تدبیر مأمون و تدبیر امام در این حادثه می پردازیم.
اهداف ششگانه مامون از دعوت امام(ع) به خراسان

مأمون از دعوت امام هشتم به خراسان چند مقصود عمده را تعقیب می کرد:

اولین و مهمترینِ آنها، تبدیل صحنه مبارزات حادّ انقلابی شیعیان به عرصه فعالیت سیاسی آرام و بی خطر بود. همانطور که گفتم شیعیان در پوشش تقیّه، مبارزاتی خستگی ناپذیر و تمام نشدنی داشتند، این مبارزات که با دو ویژگی همراه بود، تأثیر توصیف ناپذیری در بر هم زدن بساط خلافت داشت، آن دو ویژگی، یکی مظلومیت بود و دیگری قداست.
شیعیان با اتکای به این دو عاملِ نفوذ، اندیشه شیعی را که همان تفسیر و تبیین اسلام از دیدگاه ائمه اهل بیت است، به زوایای دل و ذهن مخاطبین خود می رساندند و هر کسی را که از اندک آمادگی برخوردار بود به آن طرز فکر متمایل و یا مؤمن می ساختند و چنین بود که دایره تشیع، روز به روز در دنیای اسلام گسترش می یافت. و همان مظلومیت و قداست بود که با پشتوانه تفکر شیعی، اینجا و آنجا در همه دوران ها قیام های مسلحانه و حرکات شورش گرانه را ضد دستگاه های خلافت سازماندهی می کرد.
مأمون می خواست یکباره آن خفا و استتار را از این جمع مبارز بگیرد و امام را از میدان مبارزه انقلابی به میدان سیاست بکشاند و بدین وسیله کارایی نهضت تشیّع را که بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزایش یافته بود به صفر برساند. با این کار، مأمون آن دو ویژگی مؤثر و نافذ را نیز از گروه علویان می گرفت. زیرا جمعی که رهبرشان فرد ممتاز دستگاه خلافت و ولیعهدِ پادشاه مطلق العنان وقت و متصرف در امور کشور است، نه مظلوم است و نه آنچنان مقدس. این تدبیر می توانست فکر شیعی را هم در ردیف بقیه عقاید و افکاری که در جامعه طرفدارانی داشت قرار دهد و آن را از حدّ یک تفکر مخالف دستگاه که اگرچه از نظر دستگاه ها، ممنوع و مبغوض است، از نظر مردم به خصوص ضُعفا، پرجاذبه و استفهام برانگیز است، خارج سازد.
دوم تخطئه (خطاکار خواندن، نسبت نادرست به کسی دادن) مدّعای تشیع مبنی بر غاصبانه بودن خلافت های اموی و عباسی و مشروعیت دادن به این خلافت ها بود. مأمون با این کار به همه شیعیان، مُزوّرانه (با دو رویی) ثابت می کرد که ادعای غاصبانه و نامشروع بودن خلافت های مسلط که همواره جزو اصول اعتقادی شیعه به حساب می رفته یک حرف بی پایه و ناشی از ضعف و عقده های حقارت بوده است، چه اگر خلافت های دیگران نامشروع و جابرانه بود خلافت مأمون هم که جانشین آنهاست می باید نامشروع و غاصبانه باشد، و چون علی بن موسی الرضا با ورود در آن دستگاه و قبول جانشینی مأمون، او را قانونی و مشروع دانسته پس باید بقیه خلفا هم از مشروعیت برخوردار بوده باشند و این نقض همه ادعاهای شیعیان است. با این کار نه فقط مأمون از علی بن موسی الرضا بر مشروعیت حکومت خود و گذشتگانش اعتراف می گرفت بلکه یکی از ارکان اعتقادی تشیع را که همان ظالمانه بودن پایه حکومت های قبلی است نیز در هم می کوبید.
علاوه بر این، ادعای دیگر شیعیان مبنی بر زهد و پارسایی و بی اعتنایی ائمه به دنیا نیز با این کار نقض می شد، و چنین وانمود می شد که آن حضرت فقط در شرایطی که به دنیا دسترسی نداشته اند نسبت به آن زهد می ورزیدند و اکنون که درهای بهشت دنیا به روی ایشان باز شد، به سوی آن شتافتند و مثل دیگران خود را از آن مغتنم کردند.
سوم اینکه مأمون با این کار، امام را که همواره یک کانون معارضه و مبارزه بود در کنترل دستگاه های خود قرار می داد و به جز خودِ آن حضرت، همه سران و گردنکشان و سلحشوران علوی را نیز در سیطره خود در می آورد، و این موفقیتی بود که هرگز هیچیک از اسلاف مأمون چه بنی امیه و چه بنی عباس بر آن دست نیافته بودند.
چهارم اینکه امام را که یک عنصر مردمی و قبله امیدها و مرجع سوال ها و شکوه ها بود در محاصره مأموران حکومت قرار می داد و رفته رفته رنگ مردمی بودن را از او می زدود و میان او و مردم و سپس میان او و عواطف و محبت های مردم فاصله می افکند.
اهداف ششگانه مامون از دعوت امام(ع) به خراسان
هدف پنجم این بود که با این کار برای خود وجهه و حیثیتی معنوی کسب می کرد، طبیعی بود که در دنیای آن روز همه او را بر اینکه فرزندی از پیغمبر و شخصیت مقدس و معنوی را به ولیعهدی خود برگزیده و برادران و فرزندان خود را از این امتیاز محروم ساخته است ستایش کنند و همیشه چنین است که نزدیکی دین داران به دنیاطلبان از آبروی دین داران می کاهد و بر آبروی دنیاطلبان می افزاید.
ششم آنکه در پندار مأمون، امام با این کار به یک توجیه گر دستگاه خلافت بدل می گشت، بدیهی است شخصی در حدّ علمی و تقوایی امام با آن حیثیت و حرمت بی نظیری که وی به عنوان فرزند پیامبر در چشم همگان داشت، اگر نقش توجیه حوادث را در دستگاه حکومت بر عهده می گرفت، هیچ نغمه مخالفی نمی توانست خدشه ای بر حیثیت آن دستگاه وارد سازد، این همان حصار مَنیعی (بلند، استوار) بود که می توانست همه خطاها و زشتی های دستگاه خلافت را از چشم ها پوشیده بدارد.

به جز اینها هدف های دیگری نیز برای مأمون متصور بود.

چنان که مشاهده می شود این تدبیر به قدری پیچیده و عمیق است که یقیناً هیچکس جز مأمون نمی توانست آن را به خوبی هدایت کند و بدین جهت بود که دوستان و نزدیکان مأمون از ابعاد و جوانب آن بی خبر بودند. از برخی گزارش های تاریخی چنین بر می آید که حتی فضل بن سهل وزیر و فرمانده کل و مقرب ترین فرد دستگاه خلافت نیز از حقیقت و محتوای این سیاست، بی خبر بوده است. مأمون حتی برای اینکه هیچگونه ضربه ای بر هدف های وی از این حرکت پیچیده وارد نیاید داستان های جعلی برای علت و انگیزه این اقدام می ساخت و به این و آن می گفت.
حقاً باید گفت سیاست مأمون از پختگی و عمق بی نظیری برخوردار بود، اما آن سوی دیگرِ این صحنه نبرد، امام علی بن موسی الرضا است و همین است که علی رغم زیرکی شیطنت آمیز مأمون، تدبیر پخته و همه جانبه او را به حرکتی بی اثر و بازیچه ای کودکانه بدل می کند. مأمون با قبول آن همه زحمت و با وجود سرمایه گذاری عظیمی که در این راه کرد از این عمل نه تنها طَرفی برنَبست (بهره ای نبرد) بلکه سیاست او به سیاستی بر ضد او بدل شد. تیری که با آن، اعتبار و حیثیت و مدّعاهای امام علی بن موسی الرضا را هدف گرفته بود، خودِ او را آماج قرار داد، به طوری که بعد از گذشت مدتی کوتاه ناگزیر شد همه تدابیر گذشته خود را کأن لم یکن (گویی هرگز وجود نداشته است) شمرده، بالاخره همان شیوه ای را در برابر امام در پیش بگیرد که همه گذشتگانش در پیش گرفته بودند یعنی «قتل»، و مأمون که در آرزوی چهره قداست مآبِ خلیفه ای موجه و مقدس و خردمند، اینهمه تلاش کرده بود سرانجام در همان مَزبله ای (زباله دان، جای ریختن زباله) که همه خلفای پیش از او در آن سقوط کرده بودند، یعنی فساد و فحشا و عیش و عشرت توأم با ظلم و کبر، فروغلتید.
دریده شدن پرده ریای مأمون در زندگی پانزده ساله او پس از حادثه ولیعهدی را در ده ها نمونه می توان مشاهده کرد که از جمله به خدمت گرفتن قاضی القضاتی فاسق و فاجر و عیاش همچون یحیی بن اَکثم و همنشینی و مجالست با عموی خواننده و خنیاگرش ابراهیم بن مهدی، و آراستن بساط عیش و نوش و پرده دری در دارالخلافه او در بغداد است.

اکنون به تشریح سیاست ها و تدابیر امام علی بن موسی الرضا در این حادثه می پردازیم.

1- هنگامی که امام را از مدینه به خراسان دعوت کردند آن حضرت فضای مدینه را از کراهت و نارضایی خود پر کرد، به طوری که همه کس در پیرامون امام یقین کردند که مأمون با نیت سوء، حضرت را از وطن خود دور می کند. امام بدبینی خود به مأمون را با هر زبانِ ممکن به همه گوش ها رساند. در وداع با حرم پیغمبر، در وداع با خانواده اش هنگام خروج از مدینه، در طواف کعبه که برای وداع انجام می داد، با گفتار و رفتار، با زبان دعا و زبان اشک، بر همه ثابت کرد که این سفر، سفر مرگ اوست. همه کسانی که باید طبق انتظار مأمون نسبت به او خوش بین و نسبت به امام به خاطر پذیرشِ پیشنهاد او بدبین می شدند، در اولین لحظات این سفر دلشان از کینه مأمون که امام عزیزشان را اینطور ظالمانه از آنان جدا می کرد و به قتلگاه می برد لبریز شد.
اهداف ششگانه مامون از دعوت امام(ع) به خراسان
2- هنگامی که در مرو پیشنهاد ولایتعهدی آن حضرت مطرح شد، حضرت به شدت استنکاف کردند و تا وقتی مأمون صریحاً آن حضرت را تهدید به قتل نکرد، آن را نپذیرفتند. این مطلب همه جا پیچید که علی بن موسی الرضا ولیعهدی و پیش از آن خلافت را که مأمون به او با اصرار پیشنهاد کرده بود نپذیرفته است. دست اندرکاران امور که به ظرافتِ تدبیر مأمون واقف نبودند ناشیانه عدم قبولِ امام را همه جا منتشر کردند، حتی فضل بن سهل در جمعی از کارگزاران و مأموران حکومت گفت من هرگز خلافت را چنین خوار ندیده ام، امیر المؤمنین آن را به علی بن موسی الرضا تقدیم می کند و علی بن موسی دستِ رد به سینه او می زند. (الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 2، ص 260)
خود امام از هر فرصتی، اجباری بودن این منصب را به گوش این و آن می رساند، همواره می گفت من تهدید به قتل شدم تا ولیعهدی را قبول کردم. طبیعی بود که این سخن همچون عجیب ترین پدیده سیاسی، دهان به دهان و شهر به شهر پراکنده شود و همه آفاق اسلام در آن روز یا بعدها بفهمند که در همان زمان که کسی مثل مأمون فقط به دلیل آنکه از ولیعهدی برادرش امین عزل شده است به جنگی چند ساله دست می زند و هزاران نفر از جمله برادرش امین را به خاطر آن به قتل می رساند و سر برادرش را از روی خشم شهر به شهر می گرداند، کسی مثل علی بن موسی الرضا پیدا می شود که به ولیعهدی با بی اعتنایی نگاه می کند و آن را جز با کراهت و در صورت تهدید به قتل نمی پذیرد. مقایسه ای که از این رهگذر میان امام علی بن موسی الرضا و مأمون عباسی در ذهن ها نقش می بست، درست عکس آن چیزی را نتیجه می داد که مأمون به خاطر آن، این سرمایه گذاری را کرده بود.
3- با این همه علی بن موسی الرضا فقط بدین شرط ولیعهدی را پذیرفت که در هیچ یک از شئون حکومت دخالت نکند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبیر امور نپردازد و مأمون که فکر می کرد فعلاً در شروع کار، این شرط قابل تحمل است و بعدها به تدریج می توان امام را به صحنه فعالیت های خلافتی کشانید، این شرط را از آن حضرت قبول کرد. روشن است که با تحقق این شرط، نقشه مأمون نقش بر آب می شد و بیشترین هدف های او نابرآورده می گشت. امام در همان حال که نام ولیعهد داشت و قهراً از امکانات دستاه خلافت نیز برخوردار می بود چهره ای به خود می گرفت که گویی با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است، نه امری، نه نهی ای، نه تصدی مسئولیتی، نه قبول شغلی، نه دفاعی از حکومت و طبعاً نه هیچگونه توجیهی برای کارهای آن دستگاه. روشن است که عضوی در دستگاه حکومت که چنین با اختیار و اراده خود، از همه مسئولیت ها کناره می گیرد نمی تواند نسبت به آن دستگاه صمیمی و طرفدار باشد. مأمون به خوبی این نقیصه را حس می کرد و لذا پس از آنکه کار ولیعهدی انجام گرفت بارها در صدد بر آمد امام را بر خلاف تعهد قبلی با لطائفُ الحِیَل (تدبیرها و چاره جویی های زیرکانه) به مشاغل خلافتی بکشاند و سیاست مبارزه منفیِ امام را نقض کند، اما هر دفعه امام هشیارانه نقشه او را خنثی می کرد.
یک نمونه همان است که مُعمَّر بن خَلّاد از خود امام هشتم نقل می کند که مأمون به امام می گوید اگر ممکن است به کسانی که از او حرف شنوی دارند در باب مناطقی که اوضاع آن پریشان است چیزی بنویس و امام استنکاف می کند و قرار قبلی که همان عدم دخالت مطلق است را به یادش می آورد. نمونه بسیار مهم و جالب دیگر ماجرای نماز عید است که مأمون به این بهانه «که مردم قدر تو را بشناسند و دل های آنان آرام گیرد» امام را به امامت نماز عید دعوت می کند. امام استنکاف می کند و پس از اینکه مأمون اصرار را به نهایت می رساند، امام به این شرط قبول می کند که نماز را به شیوه پیغمبر و علی بن ابی طالب به جا آورد و آنگاه امام از این فرصت چنان بهره ای می گیرد که مأمون را از اصرار خود پشیمان می سازد و امام را از نیمه راه نماز بر می گرداند، یعنی به ناچار ضربه دیگری بر ظاهر ریاکارانه دستگاه خود وارد می سازد. (الارشاد المفید، ترجمه رسولی محلاتی، ج 2، ص 257 و 258)
4- اما بهره برداری اصلی امام از این ماجرا بسی از اینها مهمتر است. امام با قبول ولیعهدی، دست به حرکتی می زند که در تاریخ زندگی ائمه پس از پایان خلافت اهل بیت در سال چهلم هجری تا آن روز و تا آخر دوران خلافت بی نظیر بوده است و آن برملا کردن داعیه امامت شیعی در سطح عظیم اسلام و دریدن پرده غلیظ تقیّه و رساندن پیام تشیع به گوش همه مسلمان هاست. تریبون عظیم خلافت در اختیار امام قرار گرفت و امام در آن، سخنانی را که در طول یکصد و پنجاه سال جز در خفا و با تقیّه و به خصیصین (افراد بسیار خاص) و یاران نزدیک گفته نشده بود به صدای بلند فریاد کرد و با استفاده از امکانات معمولی آن زمان که جز در اختیار خلفا و نزدیکان درجه یک آنها قرار نمی گرفت، آن را به گوش همه رساند.
مناظرات امام در مجمع علما و در محضر مأمون که در آن قوی ترین استدلال های امامت را بیان فرموده است، نامه «جوامع الشریعه» که در آن همه رئوس مطالب عقیدتی و فقهی شیعی را برای فضل بن سهل نوشته است، حدیث معروف امامت که در مرو برای عبدالعزیز بن مسلم بیان کرده است، قصاید فراوانی که در مدح آن حضرت به مناسبت ولایتعهدی سروده شده و برخی از آن مانند قصیده دِعبِل و أبونُواس همیشه در شمار قصاید برجسته عربی به شمار رفته است، نمایشگر این موفقیت عظیم امام است.
در آن سال در مدینه و شاید در بسیاری از آفاق اسلامی هنگامی که خبر ولایتعهدی علی بن موسی الرضا رسید در خطبه فضائل اهل بیت بر زبان رانده شد. اهل بیت پیغمبر که هفتاد سال علناً بر منبرها دشنام داده شدند و سال های متمادی دیگر کسی جرأت بر زبان آوردن فضایل آنها را نداشت، اکنون همه جا به عظمت و نیکی یاد شدند، دوستان آنان از این حادثه روحیه و قوت قلب گرفتند، بی خبر ها و بی تفاوت ها با آن آشنا شدند و به آن گرایش یافتند و دشمنان سوگند خورده احساس ضعف و شکست کردند، محدثین و متفکرین شیعه معارفی را که تا آن روز جز در خلوت نمی شد به زبان آورد، در جلسات درسی بزرگ و مجامع عمومی بر زبان راندند.
5- در حالی که مأمون امام را جدا از مردم می پسندید و این جدایی را در نهایت وسیله ای برای قطع رابطه معنوی و عاطفی میان امام و مردم می خواست، امام در هر فرصتی خود را در معرض ارتباط با مردم قرار می داد، با اینکه مأمون آگاهانه مسیر حرکت امام از مدینه تا مرو را به طرزی انتخاب کرده بود که شهر های معروف به محبت اهل بیت مانند کوفه و قم در سر راه قرار نگیرند. امام در همان مسیر تعیین شده، از هر فرصتی برای ایجاد رابطه جدیدی میان خود و مردم استفاده کرد. در اهواز آیات امامت را نشان داد، در بصره خود را در معرض محبت دل هایی که با او نامهربان بودند قرار داد، در نیشابور حدیث «سلسله الذهب» را برای همیشه به یادگار گذاشت و علاوه بر آن نشانه های معجزه آسای دیگری نیز آشکار ساخت و در جابه جای این سفر طولانی فرصت ارشاد مردم را مغتنم شمرد، در مرو که سر منزل اصلی و اقامتگاه خلافت بود هم هرگاه فرصتی دست داد حصارهای دستگاه حکومت را برای حضور در انبوه جمعیت مردم شکافت.
اهداف ششگانه مامون از دعوت امام(ع) به خراسان
6- نه تنها سرجنبانان تشیع از سوی امام به سکوت و سازش تشویق نشدند بلکه قراین حاکی از آن است که وضع جدید امام موجب دلگرمی آنان شد و شورشگرانی که بیشترین دوران های عمر خود را در کوه های صعب العبور و آبادی های دوردست و با سختی و دشواری می گذراندند با حمایت امام علی بن موسی الرضا حتی مورد احترام و تجلیل کارگزاران حکومت در شهرهای مختلف نیز قرار گرفتند. شاعر ناسازگار و تند زبانی چون دعبل که هرگز به هیچ خلیفه و وزیر و امیری روی خوش نشان نداده و در دستگاه آنان رحل اقامت نیفکنده بود و هیچکس از سرجنبانان خلافت از تیزی زبان او مصون نمانده بود و به همین دلیل همیشه مورد تعقیب و تفتیش دستگاه های دولتی به سر می برد و سالیان دراز، دارِ (محل سکونت، خانه) خود را بر دوش خود حمل می کرد و میان شهرها و آبادی ها سرگردان و فراری می گذرانید، توانست به حضور امام و مقتدای محبوب خود برسد و معروف ترین و شیواترین قصیده خود را که ادعانامه نهضت علوی بر ضد دستگاه های خلافت اموی و عباسی است برای آن حضرت بسراید و شعر او در زمانی کوتاه به همه اقطار عالم اسلام برسد، به طوری که در بازگشت از محضر امام آن را از زبان رئیس راهزنان میان راه بشنود. اکنون بار دیگر نگاهی بر وضع کلی صحنه این نبردِ پنهانی که مأمون آن را به ابتکار خود آراسته و امام علی بن موسی را با انگیزه هایی که اشاره شد به آن میدان کشانده بود می افکنیم.

یک سال پس از اعلام ولیعهدی وضعیت چنین است.

مأمون، علی بن موسی را از امکانات و حرمت بی حدّ و مرز برخوردار کرده است، اما همه می دانند که این ولیعهد عالی مقام در هیچ یک از کارهای دولتی یا حکومتی دخالت نمی کند و به میل خود از هر آنچه به دستگاه خلافت مربوط می شود روگردان است و همه می دانند که او ولیعهدی را به همین شرط که به هیچ کار دست نزند قبول کرده است.
مأمون چه در متن فرمان ولایتعهدی و چه در گفته ها و اظهاراتِ دیگر، او را به فضل و تقوا و نسَبِ رفیع و مقام علمی منیع ستوده است و او اکنون در چشم آن مردمی که برخی از او فقط نامی شنیده و جمعی به همین اندازه ام او را نشناخته و شاید گروهی بغض او را همواره در دل پرورانده بودند، به عنوان یک چهره درخور تعظیم و تجلیل و یک انسان شایسته خلافت که از خلیفه به سال و علم و تقوی و خویشی با پیغمبر، بزرگ تر و شایسته تر است شناخته اند.
مأمون نه تنها با حضور او نتوانسته معارضان شیعی خود را به خود خوش بین و دست و زبانِ تند آنان را از خود و خلافت خود منصرف سازد بلکه حتی علی بن موسی مایه امان و اطمینان و تقویت روحیه آنان نیز شده است، در مدینه و مکه و دیگر اقطار مهم اسلامی نه فقط نام علی بن موسی به تهمت حرص به دنیا و عشق به مقام و منصب از رونق نیفتاده بلکه حشمت ظاهری بر عزت معنوی او افزوده شده و زبان ستایشگران پس از ده ها سال به فضل و رتبه معنویِ پدران مظلوم و معصوم او گشوده شده است. کوتاه سخن آنکه مأمون در این قمار بزرگ نه تنها چیزی به دست نیاورده که بسیاری چیزها را از دست داده و در انتظار است که بقیه را نیز از دست بدهد. اینجا بود که مأمون احساس شکست و خسران کرد و در صدد برآمد که خطای فاحش خود را جبران کند و خود را محتاج آن دید که پس از اینهمه سرمایه گذاری سرانجام برای مقابله با دشمنان آشتی ناپذیر دستگاه های خلافت یعنی ائمه اهل بیت(ع) به همان شیوه ای متوسل شود که همیشه گذشتگان ظالم و فاجر او متوسل شده بودند، یعنی قتل.
بدیهی است قتل امام هشتم پس از چنان موقعیت ممتاز به آسانی میسور نبود. قراین نشان می دهد که مأمون پیش از اقدام قطعی خود برای به شهادت رساندن امام به کارهای دیگری دست زده است که شاید بتواند این آخرین علاج را آسانتر به کار برد، شایعه پراکنی و نقل سخنان دروغ از قول امام از جمله این تدابیر است. به گمان زیاد اینکه ناگهان در مرو شایع شد که علی بن موسی همه مردم را بردگان خود می داند جز با دست اندرکاری عمّال مأمون ممکن نبود
هنگامی که ابی الصَّلت این خبر را برای امام آورد، حضرت فرمود: «بار الاها، ای پدیدآورنده آسمان ها و زمین، تو شاهدی که نه من و نه هیچ یک از پدرانم هرگز چنین سخنی نگفته ایم و این یکی از همان ستم هایی است که از سوی اینان به ما می شود.»
تشکیل مجالس مناظره با هر آن کسی که کمتر امیدی به غلبه او بر امام می رفت نیز از جمله همین تدابیر است. هنگامی که امام، مناظره کنندگان ادیان و مذاهب مختلف را در بحث عمومی خود منکوب کرد و آوازه دانش و حجت قاطعش در همه جا پیچید، مأمون در صدد بر آمد که هر متکلم و اهل مجادله ای را به مجلس مناظره با امام بکشاند، شاید یک نفر در این بین بتواند امام را مجاب کند. البته چنان که می دانیم هرچه تشکیل مناظرات ادامه می یافت قدرت علمی امام آشکارتر می شد و مأمون از تأثیر این وسیله نومیدتر.
بنابر روایات، یک یا دو بار توطئه قتل امام به وسیله نوکران و ایادی خود را ریخت و یک بار هم حضرت را در سرخس به زندان افکند، اما این شیوه ها هم نتیجه ای جز جلب اعتقاد همان دست اندر کاران به رتبه معنوی امام را به بار نیاورد، و مأمون درمانده تر و خشمگین تر شد. در آخر چاره ای جز آن نیافت که به دست خود و بدون هیچگونه واسطه ای امام را مسموم کند و همین کار را کرد و در ماه صفر دویست و سه هجری یعنی قریب دو سال پس از آوردن آن حضرت از مدینه به خراسان و یک سال و اندی پس از صدور فرمان ولیعهدی به نام آن حضرت، دست خود را به جنایت بزرگ و فراموش نشدنیِ قتل امام آلود.
این گذری بر یکی از فصل های عمده زندگی نامه سیاسی 250 ساله ائمه اهل بیت(ع) بود که امید است محققان و اندیشمندان و کاوشگران تاریخِ قرن های اولیه اسلام همت بر تنقیح (پاک و اصلاح کردن چیزی از زواید و عیوب) و تشریح و تحقیق هرچه بیشتر آن بگمارند.
1363/05/18
منبع مقاله : کتاب انسان 250 ساله ، بیانات مقام معظم رهبری درباره‌ی زندگی سیاسی - مبارزاتی ائمه معصومین علیهم السلام